تعصب “ما در برابر آنها” در مغز از کجا می آید؟


“همه حیوانات برابرند، اما برخی از آنها برابرتر از دیگران هستند” – این جمله از “مزرعه حیوانات” کلاسیک جورج اورول در سال 1945 به خوبی توضیح می دهد که چگونه تعصب در جوامع انسانی عمل می کند.

در مطالعه‌ای که در ماه مه سال گذشته منتشر شد، روان‌شناسان بررسی کردند که مردم چگونه گروه‌های نژادی مختلف را ناخودآگاه ارزیابی می‌کنند. آنها پاسخ‌های بیش از 60000 شرکت‌کننده متعلق به چهار گروه را بررسی کردند: «سفیدها»، «سیاه‌ها»، «اسپانیایی‌ها» و «آسیایی‌ها» (67 درصد از آنها در ایالات متحده زندگی می‌کردند).

دانشمندان با استفاده از یک آزمون روان‌شناختی به نام آزمون ارتباط ضمنی (IAT)، تفاوت‌های فاحشی را در اظهارات صریح شرکت‌کنندگان با باورهای ضمنی آنها یافتند. در حالی که همه به طور شفاهی می گفتند که به برابری همه نژادها اعتقاد دارند، آنها همچنین دارای تعصبات ضمنی به نفع گروه های دارای مزیت اجتماعی بودند. این سوگیری بدون توجه به هویت نژادی شرکت کنندگان نیز جهانی بود.

IAT بر این فرض ساخته شده است که اگر دو چیز – کلمات، مفاهیم، ​​رویدادها و غیره – بارها و بارها در تجربه ما اتفاق افتاده باشد، ما آن دو چیز را خیلی سریع کنار هم قرار می دهیم. این آزمون شامل مجموعه‌ای از دورهای سریع برای مرتب‌سازی کلمات مرتبط با مفاهیم (مانند «لاغر»، «چاق»، «سفید»، «سیاه»، و غیره) و ارزیابی‌ها («خوب» یا «بد») در دسته‌ها است. . امتیاز یک شرکت کننده بر اساس زمان صرف شده برای مرتب سازی کلمات هنگام ترکیب مفاهیم و ارزیابی ها است. برای مثال، اگر آزمودنی‌ها سریع‌تر «سفید» را با «خوب» ترکیب کنند تا «سفید» را با «بد» ترکیب کنند، این آزمون نشان می‌دهد که آنها یک سوگیری ضمنی دارند که به نفع سفیدپوستان است.

معیارهای تغییر مغز

اینکه همه انسان ها برابر هستند یک واقعیت علمی است که توسط ژنتیک مدرن ثابت شده است. با این حال، تاریخ نوع بشر مملو از افراد یک گروه فرهنگی یا اجتماعی است که با افراد دیگر به گونه ای رفتار می کنند که گویی کمتر از انسان هستند – پدیده ای به نام شبه گونه زایی. اساس این گرایش عمیق در افراد همچنان کانون تلاش‌های تحقیقاتی شدید در روان‌شناسی و علوم اعصاب است.

بسیاری از مطالعات اخیر نشان داده اند که مغز ما اطلاعات مربوط به درون گروه ها (یعنی «ما») و بیرون گروه ها («آنها») را متفاوت پردازش می کند. به ویژه، یک مطالعه منتشر شده در 18 مارس 2024، در مرزها در روانشناسی گزارش داد که به طرز عجیبی، معیارهایی که مغز ما برای دسته بندی دیگران به عنوان «ما» یا «آنها» استفاده می کند، دائما تغییر می کند. محققان از نیمی از یک گروه از شرکت کنندگان جوان و سفیدپوست خواستند که تفاوت آنها – به عنوان افراد سفیدپوست – را با افراد سیاه پوست توضیح دهند. آنها از نیمی دیگر خواستند که تفاوت خود را با افراد مسن توضیح دهند. به این ترتیب، محققان توجه شرکت کنندگان را به جنبه های خاصی از هویت اجتماعی خود (“سفید” یا “جوان”) و تفاوت های درک شده از گروه های برون مربوطه جلب کردند.

با ارزیابی پاسخ های شرکت کنندگان با IAT، محققان دریافتند که توجه شرکت کنندگان به جنبه های مختلف در گروه هویت برای تغییر تعصب بین گروهی آنها کافی بود. به این معنا که ترجیحات شرکت کنندگان بسته به اینکه مغز آنها از سن یا نژاد برای طبقه بندی دیگران استفاده می کند تغییر می کند.

تعصب آموخته می شود

مطالعات تصویربرداری عصبی چنین یافته‌هایی را از تحقیقات روان‌شناسی تأیید کرده‌اند و روشن کرده‌اند که پردازش اطلاعات در مغز بسته به اینکه مربوط به «ما» باشد یا «آنها» متفاوت است.

نواحی مغزی که در پاسخ به تجربه مستقیم درد و همدلی با درد دیگران فعال می‌شوند، شامل بخش‌هایی از قشر کمربندی قدامی و اینسولا هستند. اولین گزارش نشان دهنده این پردازش انتخابی بیش از یک دهه پیش منتشر شد. به شرکت‌کنندگان تصاویری از دیگران در مضیقه (مثلاً افرادی که تحت تأثیر بلایای طبیعی قرار گرفته‌اند) و موقعیت‌های غیر دردناک (مثلاً افرادی که در یک پیک نیک بیرون می‌روند) نشان داده شدند. تصاویر مغز آنها فعال شدن کمتری را در این نواحی مغز نشان می‌دهد، وقتی افرادی که در پریشانی به گروه‌های نژادی متفاوت از شرکت‌کنندگان تعلق داشتند.

از آن زمان، چندین مطالعه دیگر این یافته ها را اثبات کرده اند. بسته به زمینه، این پردازش تفاضلی می‌تواند بی‌ضرر باشد، به اشکال ظریف طرفداری درون گروهی یا در موارد شدید، به خشونت بین گروهی منجر شود.

تعصب در بدو تولد وجود ندارد. این یک پاسخ آموخته شده است که بر اساس ارتباطات فرهنگی همراه با زیست شناسی مغز ساخته شده است. با این حال، تعصب ترجیحی نسبت به اعضای درون گروهی به این معنا نیست که فرد نسبت به اعضای بیرون گروه خصمانه خواهد بود. عواملی که منجر به خصومت می شود عبارتند از مفهوم مرتبط کردن یک گروه بیرونی با یک تهدید. شرایط نامشخص – مانند شرایطی که در طول همه‌گیری شاهد بودیم – می‌تواند بی‌اعتمادی نسبت به گروه برون‌گروه را افزایش دهد.

زیست شناسی پشت “حقایق زندگی”

مطالعات تصویربرداری عصبی که اساس تهدیدات بین گروهی را بررسی کرده اند، نقش ناحیه خاصی از مغز به نام آمیگدال را برجسته کرده اند. آمیگدال یک ناحیه بادام شکل که در اعماق مغز قرار دارد، مرکزی برای تشخیص تهدیدها و یادگیری مبتنی بر ترس است. مطالعات تصویربرداری نشان داده است که آمیگدال زمانی که منبع تهدید از یک عضو خارج از گروه باشد، به میزان بیشتری فعال می شود.

در مطالعه‌ای در سال 2020، روان‌شناسان از مغز شرکت‌کنندگان سفیدپوست و غیرمسلمان در حالی که ویدیوهای کوتاهی از مردان مسلمان با ظاهری کلیشه‌ای را که گروهشان را تهدید می‌کرد، تماشا می‌کردند، تصویربرداری کردند و دریافتند که همانطور که انتظار می‌رفت، آمیگدال را بیشتر فعال می‌کند. این مطالعه منحصربه‌فرد بود، زیرا شامل ویدیوهایی از اظهارات آشتی‌کننده نیز می‌شد – و تماشای آنها یک مدار عصبی بسیار متفاوت را فعال می‌کرد که بخش‌های مختلف قشر مغز را درگیر می‌کرد، که نواحی بالاتر مغز هستند که تکانه‌ها را کنترل می‌کنند و احساسات را تنظیم می‌کنند. فعال شدن آمیگدال توسط چیزی که به عنوان یک تهدید تلقی می شود، بخشی خودکار از پردازش اطلاعات در مغز است. اما فعال شدن قشر مغز بیشتر به تلاش شناختی دلالت دارد.

برای درک بهتر پردازش عصبی، به ویژه میزان تعمیم پذیری این نتایج، به تحقیقات بیشتری نیاز داریم. درک بهتر مغز انسان در زمینه تهدیدات بین گروهی نیز می تواند راه های بهبود آشتی را روشن کند.

هر زمان که روایت‌های اجتماعی و/یا فرهنگی را می‌شنوید که به‌عنوان «واقعیت زندگی» ارائه می‌شوند – مثلاً «آن‌ها آدم‌های بدی هستند» – و متوجه می‌شوید که درگیر آن می‌شوید، به یاد داشته باشید که در پشت این بیانیه، بخشی از زیست‌شناسی مغز به‌کار گرفته شده است. . آگاهی از زیست‌شناسی خودمان می‌تواند ما را آگاه‌تر کند، به‌ویژه وقتی با روایت‌هایی مواجه می‌شویم که به جای اطلاع‌رسانی برانگیخته می‌شوند.

دکتر Reeteka Sud یک متخصص علوم اعصاب تحصیل کرده و یک دانشمند ارشد در مرکز مغز و ذهن، بخش روانپزشکی، NIMHANS، بنگالورو است.